درس پنجاه ودوم و پنجاه وسوم:
تفسير آيه: «و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب»
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب [150]
«كافران در مقام اعتراض به تو گويند كه تو رسول خدا نيستى، بگو: كافى است كه گواه بين من و شما خدا باشد و كسى كه در نزد او علم به كتاب است».
اقوال گوناگون در تعيين مصداق عالم به كتاب
اجماع و اتفاق علماى شيعه بر آن است كه منظور از عالم به كتاب در اين آيه شريفه حضرت امير المؤمنين عليهالسّلام است و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به امر خدا به كافرانى كه از پذيرش قرآن و رسالت آن حضرت امتناع نمودند مىگويند: بهترين و كافىترين شاهد ميان من و شما در صدق دعواى من و در حقانيت قرآن، ذات مقدس پروردگار است و امير المؤمنين عليهالسّلام كه بر كتاب الهى و قرآن مجيد عالم و به حقائق و اسرار واقف، و به دقائق و لطائف و ظاهر و باطن قرآن مطلع و خبير است.و روايات صادره از اهل بيت عليهم السلام همه بدون هيچ اختلافى شان نزول آيه را درباره آن حضرت گرفتهاند، و از علماى عامه جمع بسيارى قائلند كه مراد امير المؤمنين هستند، گر چه بعضى از آنها گفتهاند: مراد از عالم به كتاب خود ذات مقدس خدا يا جبرائيل استيا علماى يهود و نصارى كه عالم به انجيل و تورات هستند يا خصوص عبد الله بن سلام است كه اسلام آورده بود.ابو الفتوح رازى گويد: بعضى از مفسران گفتهاند عبد الله بن سلام است، و بيشتر از مفسران از قدماء و محدثان و اهل اخبار و اسناد و روايات از موافقان و مخالفان برآنند كه حضرت امير المؤمنين على است[151]
و زمخشرى گويد: مراد كسى است كه علم قرآن در نزد اوست، و قرآن با اين نظم عجيب و معجزه كه تمام قواى بشر را از تهيه مثل آن از كار انداخته است.و سپس به عنوان «و قيل» ساير احتمالات و اقوال را بيان كرده است[152]
بازگشت به فهرست
مرور اجمالي بر سورة مباركة رعد
و ما قبل از اينكه در روايات وارده در اين آيه از عامه و خاصه وارد شويم و نيز قبل از اينكه احتمالات و اقوالى كه در اين آيه داده شده استبيان كنيم لازمستيك سير اجمالى در تمام اين سوره مباركه (سوره رعد) بنمائيم تا موقعيت آيه مورد بحث مشخص شود، و اين سير خود به خود جواب گوى بعض از احتمالات يا اقوال خواهد بود.
نزول اين سوره براى اثبات حقانيت كتاب الهى قرآن كريم است در مقابل منكرين كه قرآن را به عنوان معجزه نپذيرفتند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم معجزه ديگرى محسوس و مشهود كه از آسمان نازل شود درخواست مىنمودند.آيات اين سوره از اول تا به آخر همه متصل و مرتبط به يكديگر بوده و مانند دانههاى لؤلؤ كه به يك رشته كشيده شده باشند يك شكل خاص و هيئت نيكوئى را تشكيل مىدهد.اول آن به آخر و آخر آن به اول ناظر و مربوط است، و آيه مورد بحث ما در آخر سوره قرار گرفته و جوابگوى تمام ايرادات مشركين استبه طورى كه اگر آن آيه را برداريم اين سوره ناقص و مانند كاسه شكستهاى مىشود و از اوج عظمت و رفعتخود سقوط مىنمايد.
آيه اول اين سوره با اين خطاب شروع مىشود:
المر تلك آيات الكتاب و الذى انزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر الناس لا يؤمنون.
«اين است آيات قرآن مجيد، و اين آياتى كه از پروردگار تو بر تو فرود مىآيد حق است و ليكن اكثر مردم ايمان نمىآورند».
بعد شروع مىكند به معرفى خدا كه اوست كه آسمانها را بدون ستون مشهودبرپا داشته، و بر كاخ وجود استيلا يافته، و خورشيد و ماه را مسخر و در گردش انداخته، و زمين را گسترده، و كوهها را در آن نصب كرده، و چشمهها و نهرها جارى ساخته، و از هرگونه ميوهها ايجاد فرموده، و زمين را به قطعاتى قسمت نموده، و باغهاى انگور و خرما و زراعتبه گونههاى مختلف كه با آب واحد همگى سيراب مىشوند آفريده است، و مردگان را او زنده مىكند، و عجب است گفتار منكران كه مىگويند:
آيا ما بعد از مردن در لباس جديدى در خواهيم آمد؟، تا مىرسد به آيه هفتم:
و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه انما انت منذر و لكل قوم هاد
«آن كسانى كه كافرند مىگويند: چرا از طرف پروردگار محمد صلى الله عليه و آله و سلم آيه و علامت آسمانى بر او فرود نمىآيد.اى پيغمبر تو فقط ترساننده و بيمدهندهاى (مردم را از شرك و كفر و عواقب وخيم گناه و اعمال زشت) و براى هر جمعيت و گروهى هدايت كنندهاى خدا قرار داده است».
در اينجا ملاحظه مىشود كه كفار قرآن كريم را كه به حق نازل و خود آن معجزه استبه عنوان معجزه نپذيرفتند و دنبال معجزه ديگر از خوارق عادات مىگردند، و پيغمبر در جواب مىگويد: آوردن معجزات ديگر و خارق عادات كه هر كدام از شما بخواهيد (و روى ميل خود مرا بر آن الزام كنيد مانند طلا شدن كوه، يا جارى شدن نهرى از طلاى ذوب شده، يا تبديل اين باغستان به باغى از جواهر و لؤلؤ، و امثال آن از مرده زنده كردن، يا فرشتهاى محسوس و مشهود از آسمان پائين آمدن، و كتاب آسمانى را به دست ملموس و محسوس خود پائين آوردن، گذشته از آنكه بسيارى از آنها غلط و مستلزم جسميتخدا و مكان داشتن او در جاى معين است، اين قبيل معجزات هميشه و پياپى بر خلاف مصالح بشر است.گر چه از همه پيمبران معجزاتى سر مىزده ليكن نه اينطور بوده كه به طور مداوم سنت عالم اسباب را تعطيل كنند و فكر خود را در استخدام آراء و افكار امت در آورده و دائما براى خواست آنها دستبه معجزه زنند) من براى بيم دادن از شرك و كفر و اعمال زشت آمدهام و اين است رسالت و ماموريت من.
در اينجا بايد پيغمبر بفرمايد معجزه ابدى و غيرقابل انكار و معجزه علمى من قرآن است كه مردم را از نقطهنظر عقل و علم دعوت مىكند و به آن تحدى مىكند، و علناجن و انس را به كمك يكديگر در مقام معارضه با قرآن مىخواند، و افراد بشر را در مقام معارضه با قرآن حتى به مثل آوردن يك سوره يا ده سوره مىخواند، و علاوه خود آيات با آن اسلوب عجيب و منطق راستين كه حاوى حقائق و لطائف و قوانين فطرى انسانى بر مصالح بشريت استبا آن نداى بلند عدل و تقوى و عمل خير و دعوت به ايثار و انفاق و غيرها مىنمايد تمام اينها با اين ربط و بستگى زنجيرى به يكديگر همه معجزه است، و خداى من اين آيات را فرستاده، و خود اين آيات كه پروردگار من در آنها اعلان به رسالت من نموده و گواهى داده است و به عنوان معجزه عقلى و معنوى اعلان كرده است عاليترين درجه اعجاز است، ليكن رسول خدا به كفار اين جواب را نمىگويد و آنرا نگاه مىدارد براى بعد، ولى باز مشغول مىشود به توصيف خدا كه خدا از آبستن شدن هر مادهاى خبر دارد، و به غيب و آشكار مطلع است، و به گفتار آهسته و بلند يكسان علم دارد، و برق را در آسمان، و ابرهاى آبكش سنگين را آفريده، و رعد در مقام حمد و تسبيح اوست، و فرشتگان از او در خوف و هراس و دائما مشغول ذكر و تسبيحاند.و سپس بيان مىكند كه دعوت خدا حق است و افرادى كه اين دعوت را مىپذيرند سعادتمندند، و آنچه در آسمانها و زمينهاست همگى به سجده او درمىآيند و مشركين كه يكى از مخلوقات او را براى او شريك قرار مىدهند در اشتباهند، و همين طور بيان مىكند تا مىرسد به آيه نوزدهم:
افمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى انما يتذكر اولوا الالباب
«آيا كسى كه مىداند كه اين آياتى كه از طرف پروردگار تو بر تو نازل شده حق است مانند كسى است كه كور است؟ و البته تنها خردمندان متذكر مىشوند».
اين آيه در عين آنكه نظر به رد گفتار مشركين و كفار دارد ناظر بر همان آيه اول سوره است و به عنوان تاييد و تاكيد براى حقانيت كتاب وارد شده است، و تمام آياتى كه در بين از عظمتخدا و قدرت او بيان شده و مبين خود قرآن بوده استبه همه آنها مهر صحت و حقيت زده و منكران را نابينا معرفى كرده است، و سپس توصيف و تعريف افراد خردمندى را مىكند كه قرآن را پذيرفتند و قبول نمودند.آنها كسانى هستند كه به عهد خدا وفا مىكنند، و پيمان نمىشكنند، و جائى را كه خدا بگويد صله كن صله مىكنند، و از خدا در خشيت، و از بدى اعمال خود در هراسند، و اقامه نماز مىكنند، و از اموال خود در سر و آشكار انفاق مىنمايند.و باز همينطوربيان مىكند تا مىرسد به آيه بيست و هفتم:
و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه قل ان الله يضل من يشاء و يهدى اليه من اناب.
در اينجا براى مرتبه دوم همان اعتراض كفار را كه چرا بر او معجزه و خارق عادت از پروردگارش فرود نمىآيد بيان مىكند و مىفهماند كه كفار در كلام خود ايستادگى دارند، و قرآن را معجزه نمىدانند، و در جستجوى معجزه دگرند.اينجا باز رسول خدا در مقام جواب، به قرآن كه عالىترين معجزه است تحدى نمىكند و اين مطلب را و شهادت پروردگار را بر رسالتخود به بعد موكول مىكند، و فقط مىفرمايد كه: هدايت و ضلالت دستخداست كسى كه دل به خدا دهد و به او رجوع كند و پردههاى جهل را از روى عقل و قلب خود دور كند خدا او را هدايت مىكند، و كسى كه چنين نباشد و راه گمراهى را بپيمايد خدا او را در آن راه گمراه مىكند.و باز شروع مىكند به ذكر صفات بندگانى كه به خدا رجوع مىكنند و راه حق را مىپيمايند: آنها كسانى هستند كه دلهايشان به ذكر خدا آرام مىگيرد، ولى افرادى كه دل به خدا ندهند معجزه نيز براى آنان فايده ندارد، و تا دل حالت پذيرش و انقياد در مقابل حق را نداشته باشد همه معجزات را تاويل و تفسير نموده به سحر و چشمبندى و دروغ نسبت مىدهند، و در آيه سى و يك مىفرمايد:
و لو ان قرآنا سيرت به الجبال او قطعتبه الارض او كلم به الموتى بل لله الامر جميعا افلم يائيس الذين آمنوا ان لو يشاء الله لهدى الناس جميعا و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة او تحل قريبا من دارهم حتى ياتى وعد الله ان الله لا يخلف الميعاد.
«و اگر كتابى باشد كه با اعجاز بيان كوهها را به حركت درآورد، يا زمين را بشكافد، يا مردگان را به سخن گفتن درآورد (همين قرآن كريم است كه باز ايمان نمىآورند).آرى در همه عوالم، امر و فرمان به دستخداست و هر چه بخواهد مىكند، آيا هنوز مؤمنان ندانستهاند كه اگر خدا بخواهد از روى جبر و الزام مىتواند تمام افراد بشر را هدايت كند (ليكن به اراده و اختيار خود آنان ايمان به خدا را واگذار كرده است كه از راه اختيار به سعادت و كاميابى رسند) و دائما و پياپى به كافران در اثر اعمال زشت و ناپسندشان كيفرهاى كوبنده و خوردكننده مىرسد، يا آن كوبندهها نزديك خانه و ديار آنان فرود مىآيد تا آنكه وعده خدا در قيامتبرسدو البته خداوند خلف وعده نمىكند».
در اين آيات به طور وضوح بيان مىكند كه علت عدم پذيرش قرآن همان عدم تمكين دل از پذيرش حق و انقياد در برابر واقعيت است، و اگر به اين قرآن كه راقىترين و عظيمترين معجزه است ايمان نياورند به كدام معجزه ديگر ايمان مىآورند؟ و سپس بيان افرادى را از امتهاى گذشته كه به جهت عناد و خودسرى به پيغمبرانشان ايمان نياوردند مىنمايد، و افرادى را كه به جهت پذيرش حق از مؤمنان داخل در بهشت مىگردند و پيغمبرانى را كه با معجزه و آيه آمدند و امتها با آنها از روى مكر و خديعت رفتار كردند بيان مىكند تا مىرسد به آيه آخر سوره:
و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب.
«و كافران اصل نبوت تو را انكار مىكنند بگو تنها گواه من بر رسالت من خداست و كسى كه در نزد او علم به كتاب است».
در اينجا ملاحظه مىشود كه كافران چون قرآن كه بزرگترين معجزه است نپذيرفتند، و معجزات ديگرى كه مىخواستند پيغمبر براى آنها نياورد، يكسره انكار اصل نبوت را نمودند، و تا به حال انكار نمىكردند بلكه دنبال معجزه ديگرى مىگشتند، در اينجا كه اميدشان از آن معجزه قطع شد به كلى انكار كردند، و پيغمبر آن دو بار جوابى را كه بايد در آن دو مرحله راجع به حقانيت و اعجاز قرآن به آنها بدهد و گواه بر رسالتخود آورد اينجا آورده و فرموده است: اى مردم كافر اين قرآن كه خود عاليترين معجزه استبر من فرود آمده است و خداى من در اين قرآن شهادت بر رسالت من داده است و كسى كه عالم به قرآن است او گواه بر نبوت من است.
بازگشت به فهرست
كيفيت شهادت خداوند بر رسالت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و سلم
بنابراين شهادت خدا احاله بر غيب و امر غير معلوم نيست و دعواى بدون برهان نيست، چون گواهى خدا در قرآن، و عالم به كتاب امرى مشهود و معلوم و در نزد كفار مشخص است، و دليل بر صحت اين دعوى اعجاز قرآن است كه ضرورى است.بنابراين، اين آيه مباركه ناظر به تمام سوره و جوابگوى تمام اعتراضات مشركين و كافران است، و ناظر به آيه اول سوره و آيه نوزدهم كه حقانيت كتاب را اثبات مىكند بوده، و صدر و وسط و ذيل سوره را با حسن افتتاح و حسن اختتامى به هم مىپيوندد، به طورى كه اگر اين آيه را از اين سوره برداريم گوئى يك جهت نقصانى در اين سوره موجود است.حال كه اين بحث ما در سير اجمالى سوره تمام شد وارد مىشويم در تفسير خود آيه:
قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب.
مراد از شهادت خدا به رسالت رسول خدا اداى شهادت است، مانند آنكه مىگويد:
انك لمن المرسلين على صراط مستقيم
«حقا اى رسول، تو از پيمبران و فرستادگان ما هستى به سوى بشر در راه مستقيم».
و مانند ساير آياتى كه به عنوان:
يا ايها الرسول و يا ايها النبى و يا به ساير عناوين مانند: محمد رسول الله، هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق، و اطيعوا الله و رسوله، و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين، و ما محمد الا رسول، و الله يعلم انك لرسوله، يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله.
نظير اين آيات كه در قرآن بسيار است.و اداى شهادت به همين اقوال خداست در قرآن.
فخر رازى گويد: مراد از شهادت آن است كه خداى تعالى معجزاتى را به دست پيغمبر ظاهر كرده كه دلالتبر صدق دعواى او دارد، و اين مرتبه شهادت فعلى است نه قولى، و عالىترين درجه شهادت است.[153] ليكن اين كلام صحيح نيست چون معجزات پيغمبر و خارق عادات را كه كفار مىخواستند پيغمبر انجام نداد و فقط قرآن مىماند و بس، و چه لزومى دارد كه در اين صورت نزول خود قرآن را عملا شهادت خدا حساب كنيم بلكه شهادت كه همان معنى حقيقيش شهادت قولى است در قرآن راجع به رسالت رسول اكرم بسيار است [154] و علاوه، اينكه فخر گفته است: شهادت فعلى عاليتر و قويتر از شهادت قولى است، كلامى استخالى از حقيقت.
و اما آنكه بعضى گفتهاند كه مراد تحمل شهادت خداست نه اداى آن.اين احتمال نيز غلط است چون تحمل خداى ناديده براى كفار چه فائدهاى دارد، و چگونه اين شهادت براى آنها مثمر ثمر خواهد بود؟ و در اين صورت احاله به غيب بوده و كلام از درجه اعتبار ساقط مىگردد، چون راهى براى اثبات آن نزد كافران كهمنكرند نخواهد بود.
بازگشت به فهرست
نقد و بررسي اقوال مختلف درباره من عنده علم الكتاب
و اما مراد از و من عنده علم الكتاب «و كافى استبراى گواه بودن بين من و شما گواهى كسى كه در نزد او علم كتاب است».
بعضى گفتهاند كه مراد خود خداست، و فخر رازى اين قول را نسبتبه حسن بصرى و سعيد بن جبير و زجاج داده است.[155] و زمخشرى [156] و فخر رازى[157] از حسن بصرى نقل كردهاند كه او گفته است: لا و الله ما يعنى الا الله «سوگند به خدا كه خدا در اينجا خودش را قصد كرده است».و سيوطى گويد كه: ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از مجاهد تخريجحديث كردهاند كه او گفته است: مراد خود خداى عز و جل است. [158]
اين احتمال صحيح نيست، چون اولا خلاف ظاهر عطف است كه دلالتبر مغايرت دارد، و ثانيا عطف صفتبر ذات غلط است، و همانطورى كه فخر رازى گويد: صحيح نيست كه بگوئيم: شهد بهذا زيد و الفقيه «به اين امر زيد و فقيه گواهى دادند».و مراد از فقيه خود زيد باشد، بلكه بايد گفت: زيد فقيه شهادت داده است.[159]
و علامه طباطبائى به اين معنى تصريح كردهاند و گفتهاند كه: از همين جهت زمخشرى عبارت حسن را تاويل كرده و جمله اول را به جمله صفتيه تبديل كرده است و گفته: كفى بالذى يستحق العبادة و بالذى يعلم علم ما فى اللوح المحفوظ الا هو شهيدا بينى و بينكم.[160] يعنى كافى است آن كسى كه مستحق عبادت است و آن كسى كه علم لوح محفوظ را دارد آنكه گواه بين من و شما باشد». و در اينجا به جاى لفظ جلاله «الله» كه دلالتبر ذات مىكند لفظ الذى يستحق العبادةرا كه جمله وصفيه است قرار داده است [161]
البته اين كار را زمخشرى كرده تا ردائت و پستى كلام را توجيه كند و براى تفسير حسن بصرى وجهى تصور كند.ولى بايد دانست تبديل لفظى به لفظ ديگر كه داراى معنى صحيحى باشد موجب صحت لفظ اول نخواهد شد، و چون لفظ اول كه دلالتبر ذات كند در قرآن مجيد وارد است لذا عطف صفتبر آن قبيح است.علاوه بر اين از آنچه سابقا گفتيم كه مراد از شهادت خدا به رسالت پيغمبر آيات وارده قرآنى است كه رسالت آن حضرت را تصديق مىكند در اين صورت مناسب است كه آن آيات به ذات مقدس نسبت داده شود كه داراى جميع صفات كمال است نه به معناى وصفى، چون شهادت ذات پروردگار از همه قسم از اقسام شهادات بالاتر است.قال سبحانه:
قل اى شىء اكبر شهادة قل الله شهيد بينى و بينكم[162].و اينكه زجاج گفته است كه: صحيح نيستخدا در صدق حكم خود استشهاد به غير خود نمايد تمام نيست زيرا همانطور كه فخر رازى گويد: چگونه جايز استخدا براى اثبات مطلب خود و صدق گفتارش به انجير و زيتون و التين و الزيتون سوگند ياد كند ليكن جايز نباشد كه عالم به كتاب را شاهد بگيرد؟! [163]
احتمال دوم آن است كه مراد به كتاب تورات و انجيل باشد و مراد از عالمين به كتاب علماى يهود و نصارى، و بر همين اساس سيوطى گويد: ابن جرير از طريق عوفى از ابن عباس روايت كرده است كه از او سئوال شد: و من عنده علم الكتاب؟ قال: هم اهل الكتاب من اليهود و النصارى [164]چون يهود و نصارى در تورات و انجيل علائم نبوت پيغمبر آخر الزمان را خواندهاند و به آنچه انبياء بشارت دادهاند مطلعند.
اين احتمال نيز صحيح نيست چون در آيه مباركه شهادت و گواهى عالم به كتاب را ذكر كرده است نه مجرد علم را، و اين سوره همانطور كه ذكر شد در مكه بر پيغمبر فرود آمده است و در مكه يك نفر از علماى يهود و نصارى به رسول خدا ايمان نياورد و شهادت به رسالت او نداد.مبارزه رسول خدا و دعوت آن حضرت در مكه فقط با مشركين قريش بوده است و در اين صورت معنى ندارد كه رسول خدا احتجاج كند در رسالتخود به شهادت كسى كه او شهادت نداده است.و بعضى گفتهاند كه مراد از شهادت در اينجا تحمل شهادت است نه اداى شهادت، و تحمل شهادت مستلزم اين نيست كه شاهد در هنگام شهادت يعنى در وقت تحمل، ايمان به رسالت داشته باشد.بنابراين مراد از عالم به كتاب علماء يهود و نصارى هستند كه خود داشته باشد.بنابراين مراد از عالم به كتاب علماء يهود و نصارى هستند كه خود متحمل چنين گواهى طبق تورات و انجيل هستند گر چه هنوز آنها ايمان نياوردهاند [165]
اين احتمال نيز غلط است زيرا در اين صورت مرجع احتجاج رسول خدا با مشركين قريش به علم علماء اهل كتاب خواهد بود گر چه هنوز ايمان نياورده و به رسالتش اعتراف ننمودهاند، و شهادت كسى كه خود مؤمن نيست و اقرار و اعتراف ندارد چگونه صحيح است؟ و اگر اين معنى قابل قبول باشد سزاوار بود كه رسول خدا به علم خود مشركين احتجاج كند چون اعجاز قرآن بر آنها ثابت و حجت تمام بود و بنابراين بايد خود آنها را بر رسالتخود گواه گيرد چرا عدول كرد به تحمل شهادت اهل كتاب؟ با آنكه مشركين با آنها در انكار رسالتشريك و در كفر مشترك بودند.علاوه بر اين سابقا گفتيم كه مراد از شهادت اداى آن است نه تحمل آن چون تحمل آن در خداوند عز و جل قاطع عذر براى مشركين نبوده و احاله به غيب خواهد بود.
احتمال سوم آن است كه: مراد از كتاب، لوح محفوظ، و عالم به كتاب جبرائيل باشد.سيوطى گويد: ابن ابى حاتم از سعيد بن جبير تخريجحديث كرده كه او در تفسير اين آيه گفته است:
من عنده علم الكتاب جبريل [166]
اين احتمال نيز صحيح نيست زيرا براى مشركين كه جبرائيل را قبول ندارند و شهادت جبرائيل كه جز وعده به غيب و فرار از احتجاج در نزد آنها چيز ديگرى نيست چه فائدهاى دارد؟ و در اين صورت اگر پيغمبر به جاى جبرائيل تمام فرشتگان از ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و بقيه فرشتگان ملا اعلى را شاهد بگيرد براى مشركين بىفائده بوده و قاطع عذر نخواهد بود.احتمال چهارم آن است كه: مراد از اهل كتاب، افرادى باشند از علماء يهود و نصارى كه ايمان آوردهاند و بر رسالت آن حضرت گواهى مىدهند مانند عبد الله بن سلام و سلمان فارسى و جارود و تميم دارى [167] و سيوطى گويد: عبد الرزاق و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از قتاده تخريج روايت كردهاند كه او گفته: كان من اهل الكتاب قوم يشهدون بالحق و يعرفونه، منهم عبد الله بن سلام و الجارود و تميم الدارى و سلمان الفارسى [168]
و اين قول نيز باطل است چون اين افراد همه در مدينه اسلام آوردند و آيه مباركه قل الله شهيد بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب در مكه نازل شده است، و معنى ندارد كه رسول خدا در مكه با مشركين قريش احتجاج نموده و دليل رسالتخود را شهادت افرادى بياورد كه بعدا در مدينه ايمان مىآورند.
و قول بعضى كه گفتهاند: مكى بودن اين آيه منافات ندارد كه اخبار از شهادت آينده باشد، مردود استبه اينكه اين قسم احتجاج از درجه اعتبار ساقط و حجت را تا حد زيادى پائين آورده و ضعيف و ساقط مىكند چون در مقابل گروهى كه الآن مىگويند: لست مرسلا «تو رسول خدا نيستى» اگر جواب گفته شود: كه من رسول خدا هستم به دليل آنكه چندين سال ديگر در مدينه بعضى از علماء اهل كتاب شهادت بر رسالت من مىدهند معلوم است كه چقدر ضعيف و بىاساس است.[169]
احتمال پنجم آنكه: خصوص عبد الله بن سلام باشد كه از علماء يهود و در مدينه در وقت هجرت رسول خدا ايمان آورده است. سيوطى گويد: ابن سعد و ابن ابى شيبة و ابن جرير و ابن منذر از مجاهد تخريج كردهاند كه انه كان يقرا: «و من عنده علم الكتاب»، قال: هو عبد الله بن سلام [170]
و گويندگانى كه مىگويند اين آيه راجع به عبد الله بن سلام استبسيار پافشارى دارند، ليكن اين قول نيز باطل است چون همان طور كه در رد احتمال چهارمگفتيم سوره رعد مكى است و عبد الله بن سلام در مدينه ايمان آورده و او را گواهى گرفتن در برابر مشركين مكه، اسقاط حجت و فرار از ميدان احتجاج است، و حاشا لله و لرسوله.بعضى گويند: مكى بودن سوره منافات ندارد كه بعضى از آيات آن مدنى باشد، و ممكن است تمام آيات سوره رعد در مكه نازل شده باشد ليكن اين آيه در مدينه نازل شده و در شان عبد الله بن سلام باشد.جواب آن است كه مجرد احتمال، جواز اثبات مدنى بودن آيهاى را در سورهاى مكى نمىكند و بايد براى اثبات اين معنى نقل صحيح و قابل اعتماد در ميان باشد، و در اينجا علاوه بر آنكه چنين نقلى نيست جمهور از علماء تصريح كردهاند كه اين آيه مكى است كما اينكه از بحر نقل شده است [171]
و سيوطى گويد: سعيد بن منصور و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و نحاس در كتاب «ناسخ» خود از سعيد بن جبير خريجحديث كردهاند كه:
سئل عن قوله: و من عنده علم الكتاب اهو عبد الله بن سلام رضى الله عنه؟ قال: و كيف و هذه السورة مكية؟! [172]
«چون از سعيد بن جبير سئوال كردند كه آيا مراد از عالم به كتاب عبد الله بن سلام است؟ در پاسخ گفت: چگونه اين كلام صحيح است در حالى كه سوره رعد در مكه نازل شده است؟!».
و ابن عبد البر در شرح حالات عبد الله بن سلام گويد:
و قد قيل فى قول الله عز و جل:
و من عنده علم الكتاب - هو عبد الله بن سلام - و انكر ذلك عكرمة و الحسن و قالا: كيف يكون ذلك و السورة مكية و اسلام عبد الله بن سلام كان بعد[173] «در آيه مباركه گفته شده است كه مراد به عالم به كتاب عبد الله بن سلام است، ليكن اين گفتار را عكرمه و حسن بصرى رد كردهاند و گفتهاند: چگونه اين حرف صحيح استبا اينكه مىدانيم سوره رعد در مكه نازل شده است و اسلام عبد الله بن سلام بعد از آن بوده است».
و سيوطى گويد: ابن منذر از شعبى تخريج روايت كرده است كه او گفته است: ما نزل فى عبد الله بن سلام - رضى الله عنه - شيىء من القرآن [174] «درباره عبد الله بن سلام هيچ آيهاى در قرآن مجيد نازل نشده است».
و نيز سيوطى گويد: عبد الرزاق و ابن منذر از زهرى تخريج حديث كرده اند
قال: كان عمر بن الخطاب شديدا على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، فانطلق يوما حتى دنا من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و هو يصلى فسمعه و هو يقرا: «و ما كنت تتلو من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون - حتى بلغ - الظالمون».و سمعه و هو يقرا: «يقول الذين كفروا لست مرسلا - الى قوله - علم الكتاب»، فانتظره حتى سلم فاسرع فى آثره فاسلم[175]
«زهرى گويد: عمر بن خطاب با رسول خدا بسيار دشمن و سختبود تا آنكه روزى آمد و در حالى كه رسول خدا مشغول خواندن نماز بودند به آن حضرت نزديك شد، گوش فرا داد شنيد كه رسول خدا اين آيه را مىخوانند كه خدا به او خطاب نموده كه «قبل از رسالتت تو كتاب نمىخواندى! و با دستخود چيزى نمىنوشتى! اگر چنين بود منكران به شك مىافتادند (و نبوت تو را حمل بر علوم كتابى و حصولى مىكردند)».و باز گوش داد شنيد پيغمبر اين آيه را مىخوانند: «مردم كافر مىگويند: تو رسولخدا نيستى. بگو بهترين و كافىترين گواه من خداست و كسى كه در نزد او علم كتاب است».عمر صبر كرد تا نماز رسول خدا تمام شد و دنبال پيغمبر به سرعت رفت و اسلام آورد».
همه مىدانند كه اسلام عمر در سال ششم بعثت در مكه بوده است و همين دليل استبر آنكه آيه كفى بالله شهيدا در مكه نازل شده است نه در مدينه و ربطى به عبد الله بن سلام ندارد.از همه اين مطالب گذشته همانطور كه مفصلا شرح داديم معلوم شد كه سوره رعد همه آياتش مانند زنجير به هم مربوط است و اين آيه ناظر به آيه اول و آيه نوزدهم و جوابگوى مشركين در آيه هفتم و بيست و هفتم است، به طورى كه نتيجه و محصل سوره به اين آيه دست مىآيد.و چقدر بىمورد است كه سوره در مكه نازل شود و اين آيه كه اختتام و محصل سوره است تا زمان غير محدود و چندين سال بعد در مدينه به تاخير افتد! و عجيب است كه بعضى مانند ابو السعود [176] و ابن تيميه [177] دعواىاتفاق كردهاند كه اين آيه در مدينه نازل شده است
مقصود از عالم به كتاب اميرالمؤمنين عليهالسّلام است
احتمال ششم آن است كه مراد به كتاب قرآن مجيد باشد و مراد از عالم به كتاب عالم به قرآن مجيد، و اين قول اصم است [178].و معنى چنين مىشود كه كسى كه تحمل معانى اين قرآن را كرده و به علم او اختصاص يافته، او گواه استبر آنكه قرآن از ناحيه خداست و من رسول خدا هستم.و در اين صورت آخر سوره ناظر به اول سوره كه مىفرمايد:
تلك آيات الكتاب و الذى انزل اليك من ربك الحق شده، و نيز آيه وسط سوره را كه مىفرمايد:
افمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى
تاكيد مىكند.و اين گواهى عالم به قرآن مجيد نسبتبه مشركين در حقيقت تاييدى است از جانب خدا براى حقانيت كتاب و رسالت رسول خدا در مقابل مشركين كه دو مرتبه تكرار نمودند: لو لا انزل عليه آية من ربه «چرا معجزه خارق عادت از خدايش بر او نازل نمىشود»، و در اينجا گفتند: لست مرسلا «اصلا تو فرستاده خدا نيستى».
در اينجا جواب همه آنها گفته شده كه خداى من در اين قرآن معجز، رسالت مرا گواهى داده، و عالم به قرآن كه معجز است او نيز شهادت بر رسالت من داده است.و اين بهترين شاهدى استبر آنكه اين آيه در مكه نازل شده است، و تاييد و تاكيد مىكند مضمون روايات بسيارى را كه از طريق شيعه و سنى وارد شده و تصريح مىكند كه مراد از عالم به كتاب حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب است، و بعد از آن حضرت، ائمه اهل بيت عليهم السلام.
از طريقه عامه ثعلبي با اسناد خود از محمدبن حنفيه[179]، و ابو نعيم اصفهانى با اسناد خود از محمد بن حنفيه [180].و از طريق خاصه، صفار در «بصائر الدرجات» با اسناد خود از ابو حمزه ثمالي [181] از حضرت باقر عليهالسّلام، و نيز صفار با اسناد خود از فضيل بن يسار از حضرت باقر عليهالسّلام [182] و نيز عياشى در تفسير خود از فضيل بن يساراز حضرت باقر عليهالسّلام [183] روايت كردهاند كه:
هذه الآية نزلت فى على بن ابيطالب.
و در دو روايت اخير اضافه مىكند كه:
و انه عالم هذه الامة بعد النبى.
همه اين پنج روايتبيان مىكنند كه اين آيه درباره على بن ابيطالب نازل شده است، و در دو روايت اخير اضافه مىكند كه على بن ابيطالب بعد از پيغمبر عالم اين امت است.
و نيز صفار با سندهاى خود از جابر و بريد بن معاويه و فضيل بن يسار از حضرت باقر عليهالسّلام، و نيز با سندهاى خود از عبد الله بن بكير و عبد الله بن كثير هاشمى از حضرت صادق عليهالسّلام، و با اسناد خود از سلمان فارسى از امير المؤمنين عليهالسّلام روايت مىكند كه اين آيه درباره امير المؤمنين على بن ابيطالب عليهالسّلام نازل شده است [184]
و قندوزى حنفى از ثعلبى و ابن المغازلى با اسناد خود از عبد الله بن عطار روايت كرده است
قال: كنت مع محمد الباقر - رضي الله عنه - فى المسجد فرايت ابن عبد الله بن سلام، فقلت: هذا ابن الذى عنده علم الكتاب؟ قال: انما ذلك على بن ابيطالب [185]
«عبد الله بن عطا گويد: با حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام در مسجد بوديم، فرزند عبد الله بن سلام را ديدم و به آن حضرت گفتم: اين فرزند كسى است كه در نزد او علم كتاب است؟ حضرت فرمودند: كسى كه علم كتاب نزد اوست على بن ابيطالب است».
و حاكم حسكانى با اسناد خود از ابو سعيد خدرى روايت كرده است
قال: سالت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عن قول الله تعالى:
و من عنده علم الكتاب.قال: ذاك اخى على بن ابيطالب [186]ابو سعيد گويد: از رسول خدا درباره اين آيه سئوال كردم فرمودند: عالم به كتاب برادر من على بن ابيطالب است».
و حاكم حسكانى با اسناد خود روايت كرده از ابى صالح
قوله عز و جل:
و من عنده علم الكتاب.
قال رجل من قريش: هو على و لكنه لا نسميه [187]
«ابو صالح گويد: مراد از آيه مباركه و من عنده علم الكتاب، مردى از قريش گفت كه: على بن ابيطالب است، لكن ما نام او را نمىبريم».
و از همين ابو صالح، حسكانى روايت كند كه
فى قوله تعالى:
و من عنده علم الكتاب.
قال: على بن ابيطالب، كان عالما بالتفسير و التاويل و الناسخ و المنسوخ و الحلال و الحرام [188]
«ابو صالح گفت: مراد از عالم به كتاب در آيه مباركه على بن ابيطالب است كه عالم به تفسير و تاويل و ناسخ و منسوخ و حلال و حرام بوده است».و نظير اين را قندوزى حنفى از ابن عباس روايت كرده است [189]
و ابن شهرآشوب از طريق خاصه و عامه روايت كرده است از محمد بن مسلم و ابو حمزه ثمالى و جابر بن يزيد از حضرت باقر عليهالسّلام، و از على بن فضال و فضيل بن يسار و ابو بصير از حضرت صادق عليهالسّلام، و از احمد بن محمد حلبى و محمد بن فضيل از حضرت رضا عليهالسّلام، و نيز از موسى بن جعفر، و از زيد بن على، و از محمد ابن حنفيه، و از سلمان فارسى، و از ابو سعيد خدرى، و از اسماعيل سدى انهم قالوا فى قوله تعالى:
قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب، هو على بن ابيطالب [190]
كه همه اين امامان و اصحاب و تابعين گفتهاند: مراد از عالم به كتاب در اين آيه مباركه على بن ابيطالب است.
و نيز ابن شهرآشوب از ثعلبى در تفسير خود با سند خود از عبد الله بن عطا از حضرت باقر عليهالسّلام روايت كرده است كه چون گفته شد: بعضى گمان كردهاند كه مراد از عالم به كتاب عبد الله بن سلام است آن حضرت گفتند: على بن ابيطالب است.و نيز چون نزد سعيد بن جبير گفته شد كه من عنده علم الكتاب، عبد الله بن سلام است گفت: نه، اين سوره در مكه نازل شده است.و نيز از ابن عباس روايتشده كه گفت: نه، قسم به خدا مراد على بن ابيطالب است كه عالم به تفسير و تاويل و ناسخ و منسوخ بوده است.و نيز از ابن حنفيه روايت است كه نزد على علم كتاباست، اولش و آخرش.و آنچه را كه ثعلبى از دو طريق عامه و خاصه راجع به شان نزول اين آيه درباره امير المؤمنين عليهالسّلام روايت كرده است نظيرى در «خصائص» فقط از طريق عامه روايت كرده است [191]
و شيخ على بن يونس نباطى عاملى در كتاب «صراط مستقيم» گفته است كه: در تفسير «ثعلبى» از ابن عطا روايت است كه: چون فرزند ابن سلام را ديدم گفتم: در نزد پدر اين شخص علم كتاب بوده است، فرمود: در نزد على بن ابيطالب بوده است.و نظير اين حديث را ابو نعيم اصفهانى با دو طريق از محمد حنفيه روايت كرده است، و سپس ثعلبى گفته: اين روايت نيز منسوب استبه ابن عمر، به جابر، به ابو هريره، به عائشه [192] و فقيه ابن المغازلى شافعى با سند خود از على بن حابس روايت كرده كه او گفت: من و ابو مريم بر عبد الله بن عطا وارد شديم، ابو مريم به ابن عطا گفت: حديثى را كه براى من از حضرت باقر عليهالسّلام روايت كردى براى على بن حابس روايت كن.ابن عطا گفت: من نزد حضرت باقر بودم كه فرزند عبد الله بن سلام عبور نمود.عرض كردم: دايتشوم اين فرزند كسى است كه نزد او علم كتاب است؟ حضرت فرمود: نه، عالم به كتاب صاحب شما على بن ابيطالب است،
الذى نزلت فيه آيات من كتاب الله عز و جل: و من عنده علم الكتاب، افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه، انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا [193]
و محمد بن يعقوب كلينى با سند خود از بريد بن معاوية [194] و نيز عياشى در تفسير خود از بريد بن معاويه[195]، و نيز صفار در بصائر الدرجات با سند خود از بريد بن معاوية [196] روايت كردهاند
قال: قلت لابى جعفر عليهالسّلام: قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب.قال: ايانا عنى، و على افضلنا و اولنا و خيرنا بعد النبى صلى الله عليه و آله و سلم.
«بريد بن معاويه عجلى گويد: از حضرت باقر عليهالسّلام درباره شان نزول آيه و من عنده علم الكتاب سئوال كردم، حضرت فرمود: خداوند در اين آيه ما را اراده كرده است، و على بن ابيطالب با فضيلتترين و مقدمترين و بهترين ماستبعد از نبى مكرم صلى الله عليه و آله و سلم».
و شيخ صدوق ابن بابويه با اسناد متصل خود از عطيه عوفى از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه
قال: سالت رسول الله عن قول الله جل ثناؤه قال الذى عنده علم من الكتاب.قال: ذاك وصى اخى سليمان بن داود.فقلت له: يا رسول الله فقول الله: قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب؟ قال: ذاك اخى على بن ابيطالب [197]
«ابو سعيد گويد: از رسول خدا درباره آيه الذى عنده علم من الكتاب سئوال كردم فرمود: شان نزول آن درباره وصى برادر من سليمان بن داود است، عرض كردم: اى رسول خدا مراد و شان نزول آيه و من عنده علم الكتاب كيست؟ فرمود: برادر من على بن ابيطالب».
بازگشت به فهرست
ميزان علم ائمه عليهم السلام
محمد بن يعقوب كلينى با اسناد خود از محمد بن سليمان، از پدرش، از سدير روايت مىكند
قال: كنت انا و ابو بصير و يحيى البزاز و داود بن كثير فى مجلس ابى عبد الله عليهالسّلام اذ خرج علينا و هو مغضب، فلما اخذ مجلسه قال: يا عجبا لاقوام يزعمون انا نعلم الغيب، لا يعلم الغيب الا الله عز و جل، لقد هممتبضرب جاريتى فهربت منى فما علمت فى اى بيوت الدار هى.قال: سدير فلما ان قام من مجلسه و صار فى منزله، دخلت انا و ابو بصير و ميسر و قلنا: جعلنا الله فداك سمعنا و انت تقول كذا و كذا فى امر جاريتك و نحن نعلم انك تعلم علما كثيرا و لا ننسبك الى علم الغيب!؟ قال: فقال: يا سدير اما تقرا القرآن؟ قلت: بلى.قال: فهل وجدت فيما قرات من كتاب الله عز و جل: قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك؟ قال: قلت: جعلت فداك قد قراته.قال: فهل عرفت الرجل و هل علمت ما كان عنده من علم الكتاب؟ قال: قلت: اخبرنى به.قال: قدر قطرة من ماء البحر الاخضر، فما يكون ذلك من علم الكتاب؟ قال: قلت: جعلتفداك: ما اقل هذا! فقال: يا سدير: ما اكثر هذا ان ينسبه الله عز و جل الى العلم الذى اخبرك به.يا سدير فهل وجدت ما قرات فى كتاب الله عز و جل ايضا: قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب؟ قال: قلت: قراته جعلت: فداك.قال: فمن عنده علم الكتاب كله افهم ام من عنده علم الكتاب بعضه؟ قلت: لا، بل من عنده علم الكتاب كله.قال: فاومى بيده الى صدره و قال: علم الكتاب و الله كله عندنا، علم الكتاب و الله كله عندنا.و روى هذا الحديث ايضا الصفار فى «بصائر الدرجات» بتغيير يسير بزيادة و نقصان[198]
«سدير صيرفى مىگويد: من و ابو بصير و يحيى بزاز و داود بن كثير در مجلس ابى عبد الله حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام بوديم ناگهان آن حضرت با حال غضب در مجلس وارد شدند و چون در جاى خود قرار گرفتند، گفتند: عجيب است از گروهى كه گمان مىكنند ما علم غيب داريم! به عالم غيب غير از خداى عز و جل كسى علم ندارد، من قصد كردم كه كنيز خود را با زدن ادب كنم از دست من فرار كرد و من ندانستم در كدام يك از اطاقهاى خانه مختفى شده است! سدير مىگويد: چون حضرت از مجلس برخاستند و به طرف منزل رفتند من و ابو بصير و ميسر به منزل آن حضرت رفتيم و عرض كرديم: فدايتشويم ما امروز درباره آن كنيز از شما شنيديم كه چنين و چنان فرمودى و ما نمىخواهيم به شما نسبت علم غيب دهيم ليكن ما مىدانيم كه حقا شما علوم بسيار و فراوانى داريد! حضرت فرمود: اى سدير آيا قرآن مىخوانى؟ عرض كردم: بلى.فرمود: هيچ در قرآن مجيد خواندهاى اين آيه را كه: «گفت آن كسى كه در نزد او بعضى از علم كتاب بود به حضرت سليمان: من تختبلقيس را از شهر سبا براى شما مىآورم قبل از اينكه چشم به هم بگذارى»؟ عرض كردم: اين آيه را خواندهام (چون حضرت سليمان بلقيس را كه ملكه شهر سبا بود امر به اسلام نموده كه آنها بر آن حضرت علو و برترى نكنند و همگى با حالت تسليم بر سليمان وارد شوند.روزى كه در مجلس خود نشسته بود به حاضرين مجلس كه من جمله طوايف جن بودند كه در تحت تسخير آن حضرتبودند گفت: كيست كه تختبلقيس را براى من بياورد؟ قبل از اينكه آنها به حالت تسليم بر من وارد شوند.
قال يا ايها الملا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان ياتونى مسلمين قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك و انى عليه لقوى امين قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ليبلونى ءاشكر ام اكفر[199]
«از ميان حضار مجلس عفريتى كه از طايفه جن بود گفت: چنان برآوردن تخت او قدرت دارم و در اين امر طريق امانت مىسپارم كه قبل از آنكه تو از جايگاه خودت برخيزى آنرا نزدت حاضر كنم.و اما آن كس كه به علم كتاب فى الجمله آگاهى داشت (يعنى آصف بن برخيا كه وصى و وزير حضرت سليمان بود) گفت: من تختبلقيس را قبل از يك چشم بهم زدن در حضورت مىآورم.چون سليمان ديد كه تختبلقيس در حضورش قرار دارد گفت: اين از فضل خداى من است كه مىخواهد مرا بيازمايد كه آيا شكر نعمت او مىكنم يا آنكه كفران نعمتش به جاى مىآورم».
حضرت فرمود: آيا آن مردى را كه تخت را قبل از يك چشم برهم گذاردن حاضر كرد شناختى، و آيا دانستى كه او چقدر از كتاب الهى علم دارد؟ عرض كردم: شما براى من بيان بفرمائيد.حضرت فرمود: به اندازه يك قطره نسبتبه اقيانوس، به اين مقدار آصف بن برخيا از كتاب الهى علم داشت.عرض كردم: فدايتشوم اين مقدار چقدر كم است؟ فرمود: چون به علم كتاب خدا كه خداى عز و جل نسبتش را به خود داده است و اكنون به تو خبر مىدهم ملاحظه شود چقدر بسيار است.اى سدير آيا در كتاب خدا اين آيه را يافتهاى كه مىفرمايد: «اى پيغمبر به كفار قريش بگو بهترين و كافىترين گواه بين من و شما خداست و آن كسى كه تمام علم كتاب را دارد»؟ عرض كردم: فدايتشوم اين آيه را خواندهام.حضرت فرمود: آيا كسى كه تمام علم كتاب را دارد داناترستيا آنكه بعضى از علم كتاب را دارد؟ عرض كردم: البته آنكه تمام علم كتاب را (كه نسبتش به بعض مانند نسبت اقيانوس اطلس به يك قطره است) دارد داناتر است.حضرت با دست مبارك اشاره به سينه خود فرمود گفت: سوگند به خدا كه تمام علم كتاب در اينجاست، سوگند به خدا كه تمام علم كتاب در اينجاست، و خداوند براى ما ائمه اهل بيت قرار داده است».
و اين حديث را صفار در «بصائر الدرجات» با مختصر اختلافى در لفظ ذكر كرده است و قندوزى حنفى مختصرش را نيز ذكر كرده است [200]
و نيز قندوزي از عمر بن اُذينه از حضرت صادق عليهالسّلام روايت كرده است كه قالَ: قالَ أميرُالمُؤمِنِينَ عليهالسّلام: ألا إنَّ العِلمَ الَّذي هَبَطَ بِهِ آدَمُ عليهالسّلام مِنَ السَّماءِ إلَي الارضِ وَ جَميعَ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ الي خاتَمِ النَّبِيِّينَ فِي عِتْرَة خَاتَمِ النَّبِيِّينَ صلّي الله عليه وآله وسلّم.[201]«غاية المرام» ص 358، حديث سوّم.
«أميرالمؤمنين عليهالسّلام فرمودند: اي مردم آگاه باشيد كه آن علمي را كه آدم أبوالبشر از آسمان با خود به زمين آورد، و تمام مقامات و كمالات و علومي كه به آن تمامي پيغمبران تا پيامبر آخر«ينابيع المودّة» باب 30، ص 103.الزّمان بر ساير افراد بشر امتياز پيدا كردند همه در عترت و اهل بيت پيغمبر آخر الزّمان عليهم السّمم جمع و ذخيره شده است».
و شيخ طبرسي در «احتجاج» با سند خود از وليد سمّان روايت كرده قالَ: قالَ لي أبوُ عَبْدِ اللهِ عليهالسّلام: مَا يَقُولُ النّاسُ في اُولي العَزْمِ وَ عَنْ صاحِبكُمْ ـ يَعني أميرَالمُؤمِنِينَ ـ؟ قالَ: قُلْتُ: مَا يُقَدِّمُونَ عَلي اُولِي العَزْمِ أحَداً. فَقالَ: إنز اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالَي قَالَ عَن مُوسَي: «وَ كَتَبْنَا لَهُ فِي الاْلْوَاحِ مِن كُلِّ شَيءٍ مَؤعِظَةً» وَ لَم يَقُلْ كُلَّ شَيءٍ. وَ قَالَ عَن عيسي: «وَ لِيُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ» وَ لَمْ يَقُلْ كُلَّ الَّذي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ. وَ قَالَ عَنْ صَاحِبِكُمْ يَعني أميرَالمُؤمِنِيَ عليهالسّلام: «قُلْ كَفَي بِاللَهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـ'ب»، فَقَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ لاَ رَطْبٍ وَ لاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَـ'بٍ مُّبِينٍ»، وَ عِلْمُ هَذَا الكِتَابِ عِنْدَهُ. [202]
«وليد سمّان گويد: حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام به من گفتند: مردم دربارة پيغمبران اولوالعزم و در بارة صاحب شما يعني أميرالمؤمنين چه نظري دارند؟ عرض كردم: هيچكس را بر انبياء اولوالعزم مقدّم نميدانند. حضرت فرمود: خداوند عزّوجلّ دربارة موسي ميفرمايد: «و ما در الواحي كه از آسمان بر او فرو فرستاديم از هر چيز يك موعظهاي نوشتيم» و نفرمود: همه چيز. و دربارة عيسي ميفرمايد: «او از طرف خدا آمده تا بعضي از چيزهائي را كه شما در آن اختلاف داريد روشن و بيان كند» و نفرمود: همه چيز. ليكن از صاحب شما أميرالمؤمنين ميگويد: «اي پيغمبر بگو بهترين گواه بين من و شما خداست و كسي كه همة علم كتاب در نزد اوست». و از طرفي خدا ميفرمايد: «هيچ تر و خشكي نيست مگر اينكه در كتاب آشكار خداست»، و علم اين كتاب را خدا به أميرالمؤمنين داده است». و اين روايت را قندوزي حنفي مختصراً آورده است. [203]
و عليّ بن ابراهيم در تفسير خود از عمر بن اُذينه روايت كرده است قالَ: قَالَ أبو عَبْدِ اللهِ عليهالسّلام: «الَّذِي عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـ'بِ» أميرُالمؤمنين عليهالسّلام. و سُئِلَ عَنِ الَّذي عِندَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتَابِ اَعْلَمُ أمْ مَنِ الَّذي عِندَهُ عِلْمُ الكِتَب. فقالَ: مَا عِلْمُ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمُ مِنَ الكِتَبِ إلاّ بِقَدَرِ مَا تَأخُذُ البَعُوضَةُ بِجَناحِها مِن ماء البَحْرِ. قالَ اميرُ المؤمنينَ: ألا إنَّ العِلْمَ الَّذي هَبَطَ بِهِ آدَمُ مِنَ السَّمَاءِ اِلَي الارضِ وَ جَميعَ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ اِلَي خَاتَمِ النَّبِيِّنَ فِي عِتْرَةِ خَاتَمِ النَّبِيِّنَ.[204]
«حضرت صادق عليهالسّلام فرمودند: آن كسي كه عالم به كتاب است أميرالمؤمنين است. و چون از آن حضرت سئوال شد كه آيا كسي كه در نزد او علمي از كتاب است داناترست يا كسي كه در نزد او علم كتاب است. حضرت فرمود: كسي كه در نزد او علمي از كتاب است دانش او به اندازة آبي است كه بال پشه با خود از دريا بر ميدارد. و أميرالمؤمنين عليهالسّلام فرمودهاند: تمام علمي را كه آدم با خود از آسمان به زمين آورد و تمام مقامات و علوم انبياء تا خاتم النبيّين همگي در عترت خاتم النبيّين جمع است» و اين روايت را قندوزي حنفي مختصراً ذكر كرده است.[205]
باري از مجموع اين مطالب خوب واضح شد كه جاي شكّ و ترديد نيست كه مراد از عالم به كتاب در آية مورد بحث حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام است و احتمالات ديگر بيجا و غلط است. أميرالمؤمنين كه از اوّل رسالت پيامبر اكرم با آن حضرت در شب و روز، و در سفر و حضر، و در جنگ و سكون بوده چگونه او مراد نباشد و عبدالله بن سلام كه سيزده سال بعد از بعثت رسول خدا در مدينه ايمان آورده او عالم به كتاب باشد؟!
بازگشت به فهرست
شرح حال عبد الله بن سلام
و علاوه بر همة اينها عبدالله بن سلام چنانچه از شرح حال و ترجمة او به دست ميآيد حتّي به امامت أميرالمؤمنين و بيعت با آن حضرت حاضر نشده است در اين صورت چگونه ميشود كه رسول خدا او را رديف خدا در گواهي و شهادت بر رسالت خود قرار دهد.
در «رجال» برقي او را از اصحاب رسول خدا شمرده است، [206] و در «رجال» ابن داود نيز او را در كتاب اوّل[207] يعني معتمدين نام برده، گرچه در «تنقيح المقال» گويد: بسياري از افرادي را كه ابن داود در كتاب اوّل ذكر كرده سپس نام آنها را در كتاب دوّم كه مختصّ به ضعفاء و مجاهيل است آورده است. [208]
و نيز گويد: عبدالله بن سلام در نزد من مجهول الحال است يعني به روايات او اعتباري نيست، و مشايخ ثلاثة رجال او را از اصحاب رسول خدا نام بردهاند و گفتهاند كه در اوّل اسرائيلي بوده و سپس انصاري شده است و از هم سوگندان با باين قَينُقاع و از اولاد يوسف بن يعقوب بوده است. اسم او در جاهليّت حصين بوده و چون اسلام آورد رسول خدا او را عبدالله نام نهادند و در سال چهل و سوّم هجري وفات نموده است بنا بر تاريخ أبو أحمد عسكري. و سپس گويد: ميتوان از آنچه ابن ابي الحديدي در «شرح نهج البلاغه» گويد استفادة سوء حال و عدما عتماد به او را نمود. ابن أبي الحديد گويد: چون مردم بعد از عثمان با أميرالمؤمنين عليهالسّلام بيعت كردند حضرت به دنبال گروهي فرستاد و آنان را به بيعت با خود دعوت فرمود، به حضرت گفتند: آيا به دنبال حسّان بن ثابت، و كعب بن مالك، و عبدالله بن سلام بن سلام نميفرستي؟ حضرت فرمود: لاَ حَاجَةَ لَنَا فِيمَنْ لاَ حَاجَةَ لَهُ فِينا ـ انتهي «ما نيازي نداريم در معاونت به كساني كه آنها به ما نياز ندارند». [209]
و علاّمه شيخ محمّد تقي شوشتري بعد از آنكه ابن ابي الحديد اين گفتار أميرالمؤمنين عليهالسّلام را دربارة او نقل ميكند گويد: طبري و مسعودي نيز اين گفتار حضرت را دربارة او ذكر كردهاند. [210]
و امّا در رجال عامّه احوال او را در «طبقات» ابن سعد و «ميزان الاعتدال» ذهبي نيافتم، ليكن ابن عبدالبرّ حالات او را ذكر كرده تا آنكه ميگويد: بعضي از مفسّرين گويند: آية مباركة: وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِي اسرائِيلَ عَلي مِثْلِهِ فَـَامَنَ وَاسْتَكْبَرْتُمْ و آية مباركة: وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـ'بِ دربارة او نازل شده است. و سپس گويد: عكرمه و حسن در اين آيه انكار كرده و گويند: سورة رعد مكّي است و عبدالله بن سلام در مدينه ايمان آورده است. و سپس گويد: ابو عمر گويد: سورة أحقاف كه آية شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِي إسْرائِيل در آن است آن نيز در مكّه نازل شده است، پس به هر دو قول اعتباري نيست. [211]
و ابن اثير جَزري گويد: چون مردم ارادة كشتن عثمان را كردند عبدالله بن سلام نزد او رفت. عثمان گفت: براي چه آمدهاي؟ عبدالله گفت: آمدهام تا تو را ياري كنم. عثمان گفت: اگر از منزل بيرون روي و مردم را منع كني بهتر است براي ما تا آنكه در منزل باشي، از منزل بيرون شود و مردم را از كشتن من باز دارد. عبدالله بن سلام از منزل بيرون آمد و در مقابل جمعيّت قرار گرفت و گفت: اي مردم اسم من در جاهليّت فلان بوده و رسول خدا مرا عبدالله اسم گذاري كردند و دربارة من آياتي از قرآن نازل شده است: وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَي مِثْلِهِ فَـَامَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ و آية: قُلْ كَفَي بِاللَهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلْمٌ الْكِتَـ'بِ.
«اي مردم شمشير خدا در غلاف رفته است و فرشتگان در اين شهر شما سكونت گزيدهاند اين شهري كه در او رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم بر شما وارد شده است، از خدا بپرهيزيد در كشتن اين مرد، سوگند به خدا اگر او را بكشيد تمام ملائكة آسمان كه همساية شما شدهاند همه ميروند و آن شمشير در غلاف رفته را خدا بيرون ميكشد و در ميان شما ميافكند به طوري كه تا روز قيامت در غلاف نخواهد رفت. مردم در جواب گفتند: بكشيد عثمان يهودي را، و كشتند عثمان را». [212]
از مجموع اين مطالب به دست ميآيد كه عبدالله بن سلام خودش را عالم به كتاب يعني به تورات ميدانسته و شأن نزول آية مورد بحث را خودش ميدانسته است، همچنانكه سيوطي گويد: ابن جرير و ابن مردويه از طريق عبدالملك تخريج كردهاند كه: محمّد بن يوسف بن عبدالله بن سلام كه نوة عبداللها ست گويد: قَالَ عَبْدُاللهِ بنُ سَلاَمٍ: قَدْ أنزَلَ اللهُ فِيَّ القُرْآنَ: «قُلْ كَفزي بِاللَهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـ'ب». [213]
و نيز سيوطي گويد: ابن مردويه از طريق عبدالملك از جُندب روايت كرده است كه قال: جَاءَ عَبْدُ اللهِ بنُ سَلامٍ حَتَّي اَخَذَ بِعِضادَتَي بابِ المَسْجِدِ ثُمَّ قالَ: أَنشُدُكُمْ بِاللهِ اَتَعْلَمُونَ اَنِّي اَنَا الَّذي اُنزِلَتْ فِيهِ: وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الكِتَبِ؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. [214] بنابراين عبدالله بن سلام خودش خود را مورد اين آيه ميدانسته است و ديگر پسرش و ديگر نوادهاش. و همانطور كه سابقاً روايت شد حضرت باقر ادّعاي پسر او را نزد عبدالله بن عطار رد كردند و فرمودند: سوگند به خدا دروغ ميگويد. عالم به كتاب عليّ بن أبيطالب است. و بعضي از كساني كه او را مورد شأن نزول اين آيه دانستهاند مانند مجاهد از نزد خودشان بوده نه آنكه از رسول خدا روايت كرده باشند. و سابقاً ذكر كرديم كه شَعبي ميگويد: دربارة عبدالله بن سلام در قرآن مجيد هيچ آيهاي نازل نشده است. و سعيد بن جبير به شدّت اين دعوي را انكار كرد و گفت: اين آيه در مكّه نازل شده و اسلام عبدالله در مدينه بوده است.
و علاوه وقتي معاوية بن أبي سفيان با قيس بن سعد بن عُباده در مدينه روبرو شدند و قيس گفت: وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـ'بِ عليّ بن أبيطالب است و معاويه در جواب گفت: عبدالله بن سلام است، قيس گفت: مراد علي است و اياتي را از قرآن قرائت كرد مانند: إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ، و آية: أَفَمَن كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنهُ. و گفت كه: مراد از هادي در آية اولّ و مراد از شاهد در آية دوّم عليّ بن أبيطالب است، چون رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم او را در روز غدير نصب به خلافت نمود و فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاهُ. و فرمود: أنْتَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسَي إلاّ أنَّهُ لاَ نَبِيِّ بَعْدي، معاويه در جواب قيس ساكت شد، و به هيچوجه قدرت ردّ و انكار نداشت. [215] بنابراين بدون هيچ شبهه و ترديد عبدالله بن سلام مراد از عالم به كتاب نبوده است، حال با آنكه چون خودش را عالم به تورات ميدانسته و لفظ وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـ'ب را كه ديده اشتباهاً از كتاب معني تورات را كرده و طبعاً خودش را مصداق و خداي ناكرده شأن نزول آن دانسته است، يا آنكه عياذاً بالله عمداً با آنكه ميدانسته مراد از كتاب در اين آيه قرآن مجيد و مراد از عالم به او عليّ بن أبيطالب است در عين حال خودش مدّعي اين مقام شده است، و العلم عندالله، ليكن بهر نحوي كه باشد اين ادّعا غلط محض است چنانكه از مجموع مطالب ما در اين بحث واضح و آشكار گرديد.
يا آنكه اين چند روايت، مجعول و ساخت و پرداخت دست بني اميّه و دشمنان أميرالمؤمنين عليهالسّلام بوده همچنانكه از بحث معاويه با قيس بن سعد بن عباده معلوم شد، چون معاويه اهتمام عجيبي داشت بر آنكه آيات و رواياتي كه دربارة أميرالمؤمنين عليهالسّلام رسيده تحريف كند و فضائل و مناقب او را از او برگردانده و به ديگري نسبت دهد، و در اين صورت براي پيدا كردن شأن نزول آية مورد بحث از عبدالله بن سلام شخص مناسب ديگري نبود چون طبعاً نميتوانست اين فضيلت را به أبوسفيان يا خودش كه تا فتح مكّه به روي مسلمانان شمشير زدهاند نسبت دهد، و عمر و أبوبكر هم كه عالم به كتاب نبودهاند، بنابراين تحريف معناي كتاب، از قرآن به تورات، و عالم به كتاب از أميرالمؤمنين به عبدالله بن سلام راه نزديكتر و آسانتري بود.
گرچه اين تحريف بر محقّقين پوشيده نيست و شَعبي و حسن بصري و سعيد بن جبير حتّي حتّي عِكرَمَه كه دشمن أميرالمؤمنين است ميدانستهاند كه اين نسبت به عبدالله بن سلام بي مورد و غلط است، ليكن براي تودة مردم و عوام كه از خصوصيّات مكّي بودن سورة رعد و اسلام عبدالله در مدينه خبر ندارند و قوّة ادراك تميز قرآن را در اين آيه از تورات ندارند و براي گرم كردن بازار عناد و دشمني با اهل بيت راهي از اين نزديكتر به نظر نميرسيد و لذا ميبينيم دشمنان اهل بيت و نواصب مانند ابن تيميّه و نظائرش در نسبت اين آيه به عبدالله بن سلام تا سر حدّ امكان پافشاري ميكنند و در مقابل اين روايات كثيرة مخالف و اين قرائن بسيار باز هم نميخواهند از كلام خود دست بردارند. اينجا حقيقتاً صدق اين آية مباركه در سورة رعد روشن ميشود: أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ الْحَقُ كَمَن هُوَ أَعْمَي إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الاْلْبَـ'ب.
در اينجا مناسب است عين عبارتي را كه شيخ سليمان قندوزي حنفي در كتاب «ينابيع المودّة» در همين باب كه اختصاص به شأن نزول اين آيه به أميرالمؤمنين دارد از بعض از محقّقين نقل كرده ترجمه نمائيم:
بعضي از محقّقين گويد: خداوند تبارك و تعالي خاتم انبيائش و اشرف پيامبرانش و گراميترين بندگانش را از روي فضل عظيم و منّ جسيم و علم قديم و لطف عميم خود به سوي بندگانش به نبوّت و رسالت برگزيد بعد از آنكه از پيغمبران گذشته عهد و ميثاق، و از بندگان پيمان گرفته كه به محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم ايمان آورند و او را ياري كنند. و چون درهاي رحمت پروردگار و ابواب سعادت كبري و هدايت عظمي به رسالت حبيبش محمّد بر عموم عرب و قريش و بر خصوص بني هاشم باز شد و آية «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الاْقْرَبِينَ»؛ وَ رَهْطَكَ المُخْلَصِينَ [216] نازل شد، در اينجا عقل حكم ميكند كه بايد عالم به جميع اسرار و حقائق كتاب خدا بعد از پيغمبر مردي از بني هاشم باشد، چون بني هاشم از ساير قريش به پيغمبر اكرم نزديكتر بودند، او اسلامش از همه زودتر باشد براي آنكه بر اسرار رسالت از ابتداء امر واقف و از بدو وحي عارف شود، و در تمام اوقات به احسن وجوه با پيغمبر بوده و به پيروي صحيح از آن حضرت مشخّص باشد تا اينكه بر جميع اعمال پيغمبر خبير و بر گفتارش بصير و از طفوليّت از بجاي آوردن اعمال جاهليّت منزّه و مبرّي باشد به جهت آنكه به اخلاق آن حضرت متخلّق و به آداب آن رسول اكرم از سنّ صَباوت مؤدّب گردد.
و اين شرائط در اَحَدي ديده نشده است مگر در عليّ بن أبيطالب عليهالسّلام. و امّا عبدالله بن سلام اسلام نياورده است مگر بعد از هجرت رسول اكرم (كه بيش از نيمي از دورة بعثت بوده است) و سبب نزول سورههائي كه قبل از هجرت بر رسول اكرم نازل شده است نميدانسته است و بنابراين بعد از هجرت نيز به حقائق تأويل آن سورهها پي نميبرده و معرفت پيدا نميكرده است. سلمان فارسي كه عمر طويل خود را سيصد و پنجاه سال در فراگيري اسرار انجيل و تورات و زبور و ساير كتب انبياي سابقين و همچنين در فراگيري قرآن مجيد بعد از اسلامش در مدينة منوّره گذرانده است در نزد او علم كتاب نيست چون اين شرايطي را كه ذكر نموديم در او نبوده است، چگونه عبدالله بن سلامي كه اصلاً انجيل را نخوانده و قبول نداشته است و اين شرائط در او نبوده است او عالم به كتاب باشد. عبدالله بن سلامي كه از او سر نزده است آنچه كه از طفوليّت و از اوّل بعثت از عليّ بن أبيطالب يَعسوب الدّين سر زده است، و از اسرار و حقائق در خطبهها مثل آنچه كه از اميرالمؤمنين: سَلُوني قَبْلَ أَن تَفْقِدُونِي فَإنَّ بَيْنَ جَنْبَيَّ عُلُوماً كَالبِحارِ الزَّواخِر، و مثل آنچه كه از اولاد او ائمّة هداة معصومين عليهم السّلام از معارف و حِكَم در تأويلهاي كتاب خدا و اسرار كتاب خدا سر زده است از او ديده نشده است، چگونه عالم به كتاب باشد؟ [217]
بازگشت به فهرست
بيان اعلميت اميرالمؤمنين عليهالسّلام
شَعبي گويد: مَا أَحَدٌ أعْلَمَ بِكِتابِ اللهِ بَعْدَ النَّبِيِّ مِن عَلِيِّ بنِ أبيطالِبٍ عليهالسّلام وَ مِنَ الصّالِحِينَ مِن اَوْلادِهِ عليهم السَّلاَمِ. [218] «بعد از پيغمبر اكرم عالمتر از عليّ بن أبيطالب و اولاد صالحين او نسبت به كتاب خدا ديده نشده است».
و عاصم بن أبي النُّجود از عبدالرّحمن بن سُلَمي روايت كرده كه او گفت: مَا رَأَيْتُ اَحَداً اَقْرَأ مِن عَلِيِّ بنِ أَبِيطالِبٍ[219] «هيچ كس را عالمتر به قرآن از عليّ بن أبيطالب نديدهام».
و أبو عبدالرحمن از ابن مسعود روايت كرده كه او گفت: لَوْ كُنتُ أعلَمُ اَحَداً أعْلَمَ بِكِتَابِ اللهِ مِنِّي لاَتَيْتُهُ. قالَ: فَقُلْتُ لَهُ: فَعَلِيُّ؟ قالَ: اَوَلَمْ آتِهِ؟ «اگر ميدانستم كه كسي به كتاب خدا عالمتر از من است براي فراگيري بيشتر نزد او ميرفتم. عبدالرّحمن گويد: به او گفتم: عليّ بن أبيطالب؟ در پاسخ گفت: مگر نزد او نرفتهام؟».
بنا بر آنچه گفته شد أميرالمؤمنين عليهالسّلام اعلم امّت بعد از رسول خدا فرمودهاند و طبعاً آية وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـ'ب انطباق بر آن حضرت پيدا ميكند. و اگر هر آينه در وقت نزول آينه فردي از افراد امّت اعلم به كتاب خدا بود آيه بر او منطبق ميشد. حال بايد ديد چرا پيغمبر با گواهي خدا گواه ديگري آورده است و گواهي او در مقابل گواهي خدا چه ارزشي دارد. مسلّماً بايد آن گواه در وزن و متانت در سرحدّ گواهي خدا باشد و او أميرالمؤمنين است كه سند قرآن و كافل و حفيظ آن است. قرآن كلام لفظي و او كلام فعلي خداست، او واقع قرآن، و قرآن حاكي از وجود اوست، و اين هر دو يك حقيقتاند كه به دو صورت لفظي و فعلي درآمده است و با يكديگر متّصل و مرتبط بوده و قابل انفكاك نيستند. و در حقيقت رسول خدا در مقابل مشركين علاوه بر گواهي لفظي و كتابتي خدا كه در قرآن مجيد بر رسالتش اقامه ميكند يك شاهد خارجي كه مركز طلوع انوار خدا و مظهر اسماء او و عارف به كتاب تكوين و تشريع است گواه ميآورد، و مرجع اين دو گواه همان فرمايش آن حضرت است كه به روايات متواتر، شيعه و عامّه نقل كردهاند كه آن حضرت فرمود: إنّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي اَهْلَ بَيْتِي وَ لَنْ يَقْتَرِفا حَتَي يَرِدا عَلَيَّ الحَوْضَ، مَا إن تَمَسَّكُتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً.[220] «من در نزد شما دو چيز گرانبها ميگذارم كتاب خدا و عترت من اهل بيت من، و اين دو از هم جدا نميشوند تا در كتاب حوض كوثر بر من وارد شوند، و تا هنگامي كه به آن دو تمسّك جستيد ابداً بعد از من گمراه نخواهيد شد». بنابراين ميتوان اين حديث را مفسِّر آية مورد بحث قرار داد و ميتوان از آيه استدلال بر لزوم قرين بودن امام را با كتاب خدا نمود.
اين نكته نا گفته نماند كه در بعضي از قرائات شاذّ وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـ'بِ يا وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَابِ قرائت شده است كما آنكه سيوطي نقل ميكند[221] البتّه اين قرائت شاذّ است و در مقابل جميع قرائات غير قابل اعتماد است، و علاوه از نقطه نظر معني هم مطلب سليس به نظر نميرسد كه پيغمبر بگويد گواه من خداست و از نزد او كتاب دانسته شده است. گر چه في حدّ نفسه اين معناي صحيحي است ليكن اين جمله به عنوان توصيف خدائي كه گواه است در مقابل مشركين قريش خالي از لطف خواهد بود.
باري در «امالي» شيخ طوسي وارد است كه: مَرَّ أميرُالمؤمنينَ بِمَلاءٍ فِيهِم سَلْمَانُ فَقالَ لَهُمْ سَلْمَانُ: قُومُوا فَخُذوا بِحُجْزَةِ هَذَا. فَوَاللهِ لاَ يُخْبِرُكُمْ بِسِرِّ نَبِيِّكُمْ غَيْرُهُ....ـ [222] «أميرالمؤمنين عليهالسّلام به جماعتي مرور كردند كه در ميان آنها سلمان بود. سلمان به آن جماعت گفت: برخيزيد و دامان اين مرد را بگيريد، سوگند به خدا هيچكس نميتواند شما را از اسرار پيغمبرتان آگاه كند مگر اين مرد».
و نقّاش در تفسير خود گويد: ابن عبّاس گفت: عليّ بن أبيطالب علومي را ميدانست كه رسول خدا تعليمش نموده بود، و رسول خدا علومي را ميدانست كه خدا تعلميش نموده بود، پس علم پيغمبر علم خداست، علم علي از علم پيغمبر است، و علم من از علم علي است، و مقدار علم من و علم تمام اصحاب پيغمبر در مقابل علم علي مانند قطرهاي است در مقابل هفت دريا. [223]
عوني گويد:
وَ مَن عِندَهُ عَلْمُ الكِتَابِ وَ عِلمُ مَا يكُونُ وَ مَا قَدْ كَانَ عِلماً مُكْتَمَا.. [224]
«علي آن كسي است كه علم كتاب تكوين و آفرينش، و علم آنچه كه بعداً خواهد بود. و علم آنچه كه بوده است و از همه مكتوم و مختفي است، در نزد اوست».
و أبو مقاتل بن داعي علوي گويد:
وَ إنَّ عِندَكَ عِلْمَ الكَوْنِ أجْمَعَهُ مَا كَانَ مِن سَالِفٍ مِنْهُ وَ مؤتَنَفِ [225]
«و بدرستي كه حقّا در نزد تو علم جميع كتاب و عالم آفرينش است! چه از اموري كه گذشته است و زمانش سپري شده، و چه اموري كه از اين به بعد پيش ميآيد».
و نصر بن منتصر گويد:
وَ مَن حَوي عِلْمِ الكِتَابِ كُلِّهُ عِلْمَ الَّذي يَأتِي وَ عِلْمَ مَا مَضَي [226]
«و علي آن كسي است كه همة علم كتاب را در بردارد و بدان محيط است. علم آنچه كه ميآيد، و علم آنچه كه آمده و گذشته است».
و أميرالمؤمنين عليهالسّلام فرمايد: «و منها يعني آل محمّد عليهم السّلام» هُم مَوْضِعُ سِرِّهِ، وَ لَجَأُ أمرِهِ، وَ عَيبَةُ عِلْمِهِ، وَ مَؤئِلُ حُكْمِهِ، وَ كَهُوفُ كُتُبِهِ، وَ جِبالُ دينِهِ، تا آنكه فرمايد: لاَ يُقاسُ بآلِ مُحَمَّدٍ عليهم السّلام مِن هَذهِ الاُمَّةِ أحَدٌ، وَ لاَ يُسَوَّي بِهِمْ مَن جَرَتْ نِعمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً. هُمُ أساسُ الدِّين، وَ عِمَادُ اليَقِينِ، الَيهِم يَفِيءُ الغالي، وَ بِهِمْ يَلْحَقُ التَّالي، وَ لَهُمْ خَصائِصُ حَقَّ الوِلاَيَةِ، وَ فِيهِمْ الوَصِيَّةُ وَالوِرَاثَةُ